الا ای ماه شعبان! ماه احمد را تماشا کن
جمال بیمثال حیّ سرمد را تماشا کن
در اقطاع زمین خلد مخلّد را تماشا کن
محمّـد را محمّد را محمّد را تماشا کن
ولادت یافت با حُسن رسول الله، زیبایی
جمـال ماه لیلا را ببین با چشم زهرایی
ولادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک باد.
::::
::::
الا ای خضرِ رحمت تشنهکامِ لعلِ لبهایت!
خجل گردیده زیبایی، ز شرم روی زیبایت
زیـارت نامه زوار ثـارالله، سیمایت
حسین بن علی گردیده محو قد و بالایت
جـلال احمـد و آلـت، جمـال الله تمثالت
سر و جان خاک درگاهت، دل بابا به دنبالت
ولادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک باد.
این شعر از خودمه ...
کاش سهم من از تو فقط یه عکس نبود
نگرانی از اینکه الان کجایی و با کی نبود
پریشونی نبود رنج و عذاب نبود
کاش قلبت از من خالی نبود
دستت تو دستای دیگری نبود
کاش حسی نبود عشقی نبود
نگاه اولی نبود دلبستنی نبود
کاش دنیا اینطوری نبود
آخر داستان من و تو جدایی نبود
درمقابل وفا. بیوفایی نبود
کاش زندگی بدون تو تکراری نبود
شب و روز کارم فکر کردن به تو نبود
کاش دستت دارم فقط یه جمله نبود
کاش سهم من از تو . درد نامحدود نبود
بي تو، مهتابشبي، باز از آن كوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم،
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم.
در نهانخانة جانم، گل ياد تو، درخشيد
باغ صد خاطره خنديد،
عطر صد خاطره پيچيد:
زندگی در چشم من شب های بی مهتاب را ماند،
قلب من نیلوفر پژمرده در مرداب را ماند،
ابر بی باران اندوهم، خار خشک سینه کوهم،
سالها رفته است، کز هر آرزو خالی است آغوشم،
نغمه پرداز جمال عشق بودم روزگاری دور،
حالیا خاموش خاموشم...یاد از خاطر فراموشم...
ناله ی من می تراود از در و دیوار
جام عمرم از شراب اشک لبریز
همزبانی نیست تا بگویم به زاری درد خویش
ای دریغ، ای دریغ
دیگر مستی نمی بخشد شباب
جام من خالی شده از عشق ناب
ساز من فریادهای بی جواب
همچنان در ظلمت شبهای بی مهتاب
همچنان پژمرده در پهنای این مرداب
همچنان لبریز از اندوه می پرسم
دل اگر بشکست؟ عهد اگر بگسست؟ مهر اگر دیگر به دل ننشست؟
تا کجا باید به رنج زندگی سر کرد؟
تا کجا باید به رنج زندگی سر کرد؟
پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت
بيچاره از اين عشق سوختن آموخت
فرق منو پروانه در اينست
پروانه پرش سوخت ولي من جگرم سوخت
گفته بودی درد دل کن گــــــــــاه با هم صحبتی
کو رفیق راز داری؟ کــــــــــــــو دل پرطاقتی؟
شمع وقتی داستانم را شنید آتش گـــــــــرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتـــــــــــی
تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد
غنچهای در باغ پرپر شد ولی کــــــــو غیرتی؟
گریه میکردم که زاهد در قنوتم خیره مــــــــاند
دور باد از خرمن ایمان عــــــــــــــــــــاشق آفتی
روزهایم را یکایک دیدم و دیـــــــــــــــدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حســـــــــــــــــــرتی
بسکه دامان بهاران گل به گل پژمرده شــــــــد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتــــــــــــــی
من کجا و جرئت بوسیدن لبهای تـــــــــــــــــــو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتـــــــــــــــــــــی
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیدهی من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان میبینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
چشم رویا زده ات سوسن شبهای من است / بوسه از باغ لبت خواهش لبهای من است
زیباترین قسم سهراب سپهری:
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
وبه کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم میگذرد
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند،
به تن لحظه ی خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز..
تعداد صفحات : 7