پیراهن نگاه مرا مکش از پشت
که بر می گردم
و بی خیال عزیزهای مصری و یعقوب های چشم به راه
چنان به خود می فشارمت
که هفتاد و هفت سال تمام باران ببارد و گندم درو کنیم..!
پیراهن نگاه مرا مکش از پشت
که بر می گردم
و بی خیال عزیزهای مصری و یعقوب های چشم به راه
چنان به خود می فشارمت
که هفتاد و هفت سال تمام باران ببارد و گندم درو کنیم..!
هرشب دلم گفت وگوها باتو دارد
دراین رویا چه آرزوها باتو دارد
با آنکه نیستی کنار شبهای غریبم ولی...
تو در دلی ودل رازها باتو دارد
لحظه ی رفتن پا به پاش نگاه میکردم تو چشاش...
بوسه خداحافظی رو آروم گذاشتم رو لباش...
نم نم بارون از چشاش میریخت رو گونه هاش یواش
میخواست بگه دوست دارم انگاری بغض کرده صداش
زیر لبش همش میگفت خدا خودت پشت و پناش
هنوز نرفته بود ولی گریه میکردم پا به پاش...
یادم میاد میخریدم گلای رنگارنگ براش
خدا خودت یه کاری کن،خیلی دلم تنگه براش...
قسم به اون اشک چشاش پَر میزنه دلم براش
نمیدونم که بعد من جامو کی پر کرده براش...
روزه ام را باز با آغوش تو وا می کنم
تا سحر چشمان مستت را تماشا می کنم
بی مهابا صورت ماه تو را می بوسم و
از همین امروز عید فطر برپا می کنم
چشم وگوش وبینی ولب را به دنیا بسته ام
تشنـه ی عشـق تـوام اما مدارا می کنم
در نماز ظهر رکعتهای من گم می شود
عصر ها خود را در آغوش تو پیدا می کنم
ای عزیزان زندگی کاری که با یوسف نکرد
من پس از افطار آن را با زلیخا می کنم
روزه دارم هر چه می بینم دلم لک می زند
بین این مو گنـد میــها یاد حــوا می کنـم
هر که می آید نویدم می دهد عاشق شوم
تا برای عشق جایی نیست ، بی جا می کنم
روزه ی مریم نشسته بر لب معشوقه ام
آخرش یک روز من این روزه را وا می کنم
من ماندم و حلقه طنابی در مشت
با رفتن تو به زندگی کردم پشت
بگذار فردا برسد می شنوی
دیروز غروب ، عاشقی خود را کشت
چراغارو خاموش کن هوا هوای درده
دوست ندارم ببینی چشمیکه گریه کرده
چراغارو خاموش کن سرگرم گریه باشم
میخوام به روم نیارم باید ازت جدا شم
فکر نبودن تو دنیامو میسوزونه
چراغارو خاموش کن چشم و چراغ خونه
یه خورده آرومم کن نشون نده که سردی
حالا وقته دروغه بگو که برمیگردی
از شرم اشکای من رفتی چرا یه گوشه
ازم خجالت نکش چراغا که خاموشه
اگه دلت هنوزم باهام یکم رفیقه
یه خورده دیرتر برو فقط یه چند دقیقه
بوسه می بخشم ...
ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست؟
آه...آری...
این منم اما چه سود!
او که در من بود
دیگر. نیست..نیست
بوسه یعنی تمنا ، تمنای دو لب...
بوسه یعنی مرا به سینه بفشار...
بوسه یعنی آغوش تو آرامگه من است...
بوسه یعنی مرا ببوس که در تو جاری شوم...
مرا ببخش
که بی خبر رفتم...
راهی بجز گریز نمانده برایم
باز ب غیرت چشمانم ، اشکی ریخت
اما بدان عشقت را ب یادگار بردم ... مریمی
بلبل باغ تو ام از باغ بیرونم مکن
گرچه دور افتاده ام اما فراموشم مکن
تعداد صفحات : 7