داستان یک فیلم کوتاه است : نگاه ها همه برروی پرده سینما بود ، فیلم شروع شد ، دقیقه اول فیلم ، دوربین فقط سقف یک اتاق را نشان میداد، دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق،دقیقه سوم،چهارم،پنجم،هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق را نشان میداد!!!صدای همه درآمد ، اغلب حاضران سینما را ترک کردند ، ناگهان دوربینایین آمد و یک نفر را که روی تخت خوابیده بودنشان داد و این جمله را زیر نویس کرد:((این تنها هشت دقیقه از زندگی این جانباز قطع نخاعی بود و شما طاقت نداشتید....))
زنده باش ، زندگی کن !
روزمره گی عین مُردنه ...
حتی اگه شب و دیر خوابیدی ، صبح زود بیدار شو..
زیر بارون راه برو ! نترس از خیس شدن !
هر چند وقت یه بار یه نقاشی بکش !
توی حموم آواز بخون ! آب بازی کن ، چه اشکالی داره ؟!
بی مناسبت کادو بخر!
بگو اینو تو ویترین گذاشتن برای من !
آب نبات چوبی لیس بزن !
بستنی قیفی بخور !
تلفن رو بردار به دوست قدیمیت زنگ بزن !
چای بخور واسه بقیه هم چای دم کن !
جوراب های رنگی بپوش ! خواب ببین !
قاصدک ها رو بگیر ، آرزو کن، آرووووم فوتشون کن !
هرکی هرچی دوست داره فکر کنه ... بیخیال ؛ تو شاد باش
نون خامه ای بخر و با لذت بخور !
هیچ وقت خودت رو به مُردن نزن !
همه ی اینا رو گفتم و تو خوندی ...
فقط خواستم یه چیزی بهت بگم ، دوستم :
هر جا وایسی ، مُردی...!!
زنده باش ، زندگی کن !
بذار زندگی از اینکه تو زنده ای به خودش بباله !
برای خسته شدن خیییییییییییلی زوده !!