شب ازجنگل شعله هامیگذشت
حریق خزان بودوتاراج باد
من آهسته در دود شبرو نهفتم
ودر گوش برگی که خاموش می سوخت، گفتم؛
مسوز اینچنین گرم درخود، مسوز
مپیچ اینچنین برخود، مپیچ
که گردست بیداد کور، تو رامی دواند به دنبال باد، مرا میدواندبه دنبال هیچ
احمدشاملو